جدول جو
جدول جو

معنی غم آشیان - جستجوی لغت در جدول جو

غم آشیان
آشیان غم، غم خانه، کنایه از دنیا
تصویری از غم آشیان
تصویر غم آشیان
فرهنگ فارسی عمید
غم آشیان
(غَ)
غمخانه. آشیان غم. مجازاً بمعنی دنیا:
دشمن بغلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو درین غم آشیان آمده ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم.
(منسوب به خیام).
و در غم آشیان دنیا این چه سرور و ارتیاح است. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
غم آشیان
غم خانه آشیان اندوه، دنیا جهان
تصویری از غم آشیان
تصویر غم آشیان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم آشیان
تصویر هم آشیان
دو پرنده که در یک آشیانه به سر ببرند، دو نفر که در یک خانه زندگانی کنند، هم خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم آشام
تصویر غم آشام
غم آشامنده، غمخوار، غمخور، آنکه غم و اندوه بخورد، برای مثال غم آشامان به هم چون جام بخشند / دو عالم را به رشحی کام بخشند (ظهوری - لغتنامه - غم آشام)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم نشان
تصویر غم نشان
نشانندۀ غم، تسکین دهندۀ غم و اندوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم کشیدن
تصویر غم کشیدن
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، غم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
هم آشیان بودن: هر مرغی را که چینۀ تربیت او دهد با سیمرغ هم عنانی و با طاووس هم آشیانی نماید. (سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا
نشانندۀ غم. تسکین دهنده اندوه:
غمخوار ترا بخاک تبریز
جز خاک تو غم نشان مبینام.
خاقانی.
گر جان ما بمرگ منوچهر غمزده ست
تو دیر زی که دولت تو غم نشان ماست.
خاقانی.
خاقانی از تیمار تو حیران شد اندر کار تو
ای جان او غمخوار تو، تو غم نشان کیستی ؟
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 666)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ گَ دَ)
کشیدن غم و اندوه. تحمل غم. رجوع به غم شود:
به یک مرد از ایشان ز ما سیصد است
بدین رزمگه غم کشیدن بد است.
فردوسی.
از دولت و سعادت او شادمان نشد
هر دل که از نحوست ایام غم کشید.
امیرمعزی (از آنندراج).
زین غم چو نمیتوان بریدن
تن دردادم به غم کشیدن.
نظامی.
برنجد نازنین از غم کشیدن
نسازد نازکان را غم چشیدن.
نظامی.
مانده نشدی ز غم کشیدن
وز طعنۀ دشمنان شنیدن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دو مرغ یا حیوان که در یک آشیان زیست کنند، و به کنایه دو یار همنشین و همخانه را گویند:
باز سپید با مگس سگ هم آشیان
خاک سیاه بر سر بخت نژند او.
خاقانی.
میخواستمی کز این جهانم
باشدچو توئی هم آشیانم.
نظامی.
اول شب نظاره گاهم نور
وآخر شب هم آشیانم حور.
نظامی.
ما را نمی برازدبا وصلت آشنایی
مرغی نکوتر از من باید هم آشیانت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
غمخوار. غم آشامنده. آنکه غم و اندوه خورد:
امشب همه شب دل غم آشام
لب بر لب آه آتشین داشت.
طالب آملی (از آنندراج).
ز خون دیده باشد مایه دار اشک غم آشامان
به آب خویش گردد آسیای گوهر غلطان.
شیخ العارفین (از آنندراج).
غم آشامان بهم چون جام بخشند
دو عالم را برشحی کام بخشند.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هم خانه بودن هم منزل بودن، همسری برابری: کجاباهمای سربارگاهش تواندزدن لاف هم آشیانی. (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم کشیدن
تصویر غم کشیدن
کشیدن غم و اندوه تحمل غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آشیان
تصویر هم آشیان
دو یا چند کس یا جانور که در یک جا مقام دارند، برابر همسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم نشان
تصویر غم نشان
نشانده غم، تسکین دهنده اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم آشام
تصویر غم آشام
آنکه غم و اندوه خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم نشان
تصویر غم نشان
((غَ. نِ))
تسکین دهنده غم
فرهنگ فارسی معین